فاطمه یک آسمان ادراک بود
فاطمه خورشید روی خاک بود
قلب حق در سینه او می تپید
از سر انگشتش نجابت می چکید
چشم زمزم از غمش نمناک بود
دامنش از آب کوثر پاک بود
آسمانی بود صاف و بی کران
قصه گویی بود در شهر کران
خانه اش در سادگی ممتاز بود
هر چه در آن خانه بود اعجاز بود
گر چه یک زن با هزاران درد بود
زن مگو او یک تنه صد مرد بود
هیچ می دانی چرا آن بت پرست
مست و بی رحمانه پهلویش شکست
گفت من از حق حمایت می کنم
از غدیر خم حفاظت می کنم
من به دنیا مجتبی آورده ام
کربلا در بطن خود پرورده ام
این حقیقت همچو کوکب منجلیست
بعد پیغمبر فقط حق با علیست
شعر از استاد غفاری
منبع : tebyan.net